
دست بر شانه هایم میزنی تا "تنهایی" م را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم
بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه "تنهایی" ما می
به هوای هوسی هم که شده ، سرکی می کشد و می
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت ، در این خانه ندانم به چه سودا زد و
خواست "تنهایی" ما را به رخ ما بکشد ، طعنه ای بر در این خانه تنها زد و
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است ، بی تو دنیای من ای دوست پر از "تنهایی" است
در حسرت دیدار تو ام گفتم تا بدانی / از من تا تو صد سال راه است و جدایی
حال شب است و غم و "تنهایی" / افسوس که نیست برایمان هیچ راه وصالی
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست ، ساختم با درد"تنهایی" مگر تقدیر چیست ؟
امروز دلم سراغ تو رو گرفت گفتم ببین گوشه آسمان ماه را چه تنهاست!
آفرین باد بر مرگ ، آفرین باد بر مرگ که با دست های سیاهش تو را خواهد کشت :"تنهایی"
صفحه قبل 1 صفحه بعد